جدول جو
جدول جو

معنی بازی حنفی - جستجوی لغت در جدول جو

بازی حنفی
اسماعیل بن محمد بازی حنفی امام جامع الشاعره در زبیدی بود و از خاندان بازی بشمار میرود، و به باز، قریه ای در شش فرسنگی مرو منسوب است، (از تاج العروس)، بمجاز، خوشحال، مسرور، (ناظم الاطباء) :
ابر بباغ آمده بازی کنان
جامۀ خورشید نمازی کنان،
نظامی،
سنان بر سر موی بازی کنان
به خون روی دشمن نمازی کنان،
نظامی،
به جولان زدن سرفرازی کنان
بشمشیر چون برق بازیکنان،
نظامی،
یوسف به استقبال پدر از مصر برون آمد و آواز بوق و کرنا و دوهزار مرد زنگی و ده هزار حبش از پیش آمدند بازیکنان، (قصص الانبیا ص 85)،
زنش گفت بازی کنان شوی را
عسل تلخ باشد ترشروی را،
سعدی (بوستان)،
، جمع واژۀ بازیکن، بمعنی برعهده دارندۀ نقش در تآتر و سینما، چنانکه گویند: بازیکنان این نمایشنامه فلان و فلان اند، رجوع به بازیکن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

محمد بن ابی بکر شمس الدین ابن عبدالقادر حنفی از علمای اواسط قرن هشتم هجرت که در سال 768 هجری قمری در قید حیات بوده است و تألیفات سودمند دارد: 1 - انموذج جلیل فی اسئله و اجوبه من غرائب التنزیل، 2 - الذهب الابریز فی تفسیر الکتاب العزیز، 3 - روضه الفصاحه در علم بیان، 4 - شرح المقامات الحریریه که یک نسخه از آن در خزانۀ تیموریه و دو نسخه نیز در دارالکتب المصریه موجود است، 5 - مختار الصحاح در لغت که ملخص صحاح جوهری است و بارها در قاهره و غیره چاپ شده است، سال وفات او بدست نیامد، (از ریحانه الادب ج 2)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
سیف الدین ابوالمعالی سعید بن مطهربن سعید باخرزی حنفی، مشهور بشیخ العالم. در 9 شعبان سال 586 هجری قمری در باخرز متولد شد و پس از تحصیل فقه و حدیث و قرائت در نزد مشاهیر علماء آن عصر مانند شمس الائمۀ کردری و جمال الدین احمد محبوبی بخاری و رشیدالدین یوسف فیدی و شهاب الدین عمر سهروردی بالاخره بخوارزم بخدمت شیخ نجم الدین کبری رسید و دست در دامن ارادت او زد و بدستور او بخلوت و ریاضت اشتغال جست و سپس شیخ نجم الدین کبری او را ازبهر تعلیم و ارشاد خلق ببخارا روانه گردانید و او در آنجا توطن اختیار نمود و همواره اوقات خود را به افاضۀ علم و تربیت مستعدین میگذرانید تا بالأخره در همانجا در 25 ذی القعده سال 659 وفات یافت و در فتح آباد از قرای حومه بخارا مدفون شد و مرقد او که به امر امیرتیمور گورکان در سال 788 هجری قمری بقعه و بارگاهی عالی بر آن ساخته اند هنوز در آنجا زیارتگاه عمومی است، شیخ مزبور معاصر منکوقاآن و هولاکوخان بوده و از قرار تقریر تاریخ جهانگشای جوینی که در حیات خود شیخ (حدود سنۀ 658) تألیف شده سرقویتی بیکی مادر دو پادشاه مزبور هزار بالش نقره (هر بالش پانصد مثقال است) برای او ببخارا فرستاد تا در تحت نظر او مدرسه ای در آن شهر بنا نمودند وچندین ده خریده بر آن وقف کردند و مدرسان و طلاب علم در آن بنشاندند. شیخ سیف الدین را سه پسر بوده است: بزرگتر جلال الدین محمد که در 16 جمادی الاولای سنۀ 661 در چندفرسخی بخارا کشته شد، و میانه، برهان الدین احمدکه در مراجعت از حج در سنۀ 658 بکرمان آمده در آنجا در کنف حمایت عصمهالدین قتلغ ترکان خاتون از ملوک قراختای کرمان (655- 681) سکنی اختیار نمود و در سنۀ 696 وفات یافت، پسر این برهان الدین احمد ابوالمفاخر یحیی در سنۀ 712 از کرمان ببخارا آمد و ترتیب سفره و خرقه و حجرات فقرا بر سر تربت شیخ سیف الدین او نهاد و در سنۀ 736 وفات یافت و در همان فتحاباد مدفون شد، و این ابوالمفاخر یحیی هموست که ابن بطوطه در شهور سنۀ 733 یا 734 که ببخارا رسیده بود در همین فتح آباد او را ملاقات کرد، و شرح ممتعی از پذیرائی و ضیافتی که او از وی نموده در سفرنامۀ خود نگاشته است، و پسر سوم شیخ سیف الدین باخرزی مظهرالدین مطهر است که از سوانح احوال او چندان اطلاعی نداریم. رجوع شود به تاریخ جهانگشای جوینی ج 3 ص 9، جامع التواریخ چ طهران ج 2 ص 172، سمط العلی للحضره العلیا در تاریخ قراختائیان کرمان ورق 93 ب، تاریخ گزیده 791، یافعی ج 4 ص 151، ابن بطوطه ج 1 ص 238، جواهر المضیئه ج 1 ص 249، 337، ج 2 ص 56، 82، 136، 233، 285، 368، 374، مزارات بخارا تألیف احمد بن محمود معروف به معین الفقرا در حدود 814 هجری قمری نسخۀ مدرسه سپهسالار تهران ورق 20، مجمل فصیح خوافی در حوادث سنوات 576، 646، 648، 658، 660، 696، نفحات ص 493، 496، حبیب السیر جزو 1:3:36، مجالس المؤمنین ص 438 در اواخر مجلس دهم استطراداً، ریاض العارفین ص 84، مجمعالفصحا ج 1 ص 242، طرایق الحقایق ج 2 ص 152 و ج 3 ص 326. (شدالازار حاشیۀ ص 121، 122) : در وقت شیخ عالم شیخ سیف الدین باخرزی قدس الله روحه همین نوع قصه واقع شده است. (انیس الطالبین نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف ص 97). بر کنار آن جوی که در مقابلۀ مزار شیخ سیف الدین باخرزیست. (همان کتاب ص 109)
لغت نامه دهخدا
علی بن سلطان محمد، ملقب به نورالدین و معروف به ملاعلی قاری حنفی المذهب، وی در هرات متولد شد و در مکه سکونت کرد، وی از افاضل اوائل قرن یازدهم هجری قمری بوده و پس از آنکه در زادگاه خود به تحصیل بخشی از مراتب علمی موفق آمد به مکه رفت و از مشایخ آن سرزمین تکمیل مراتب علمی نمود تا آنکه آوازۀ او درهر دیار انتشار یافت و به هریک از ائمه اربعۀ اهل سنت خصوصاً امام شافعی و اتباع او باب اعتراض باز کرد و بر امام مالک نیز 0به جهت دست گشاده نماز خواندن اعتراض نمود و رساله ای در این موضوع تألیف کرد و به همین جهت در شدت و عسرت زندگانی کرد و به سال 1014یا 1016 هجری قمری در مکه معظمه وفات یافت و همین که خبر وفات او به کوی علمای مصر رسید در جامع ازهر با گروه متجاوز از چهارهزار تن بر وی نماز غیبت خواندند، تألیفات بسیاری دارد و از اوست: 1 - الاحادیث القدسیه و الکلمات الانسیه، 2 - الحرز الثمین الحصن الحصین من کلام سید المرسلین تألیف شمس الدین محمد بن علی جزری شافعی که جامع ادعیه و اوراد وارده از رسول اکرم
است، این کتاب در مکه چاپ شده است، 3 - فتح الرحمن بفضائل شعبان، 4 - مرقاه المفاتیح لمشکوه المصابیح واین هر دو در قاهره چاپ شده اند، (کشف الظنون) (معجم المطبوعات ج 3 ستون 1791) (ریحانه الادب ج 3 ص 258)
لغت نامه دهخدا
(حَ نَ)
عمر بن هبه الله یا عمر بن احمد بن هبه الله بن محمد بن هبه الله بن احمد بن یحیی، ملقب به کمال الدین و مکنی به ابوحفص یا ابوالقاسم و مشهور به ابن العدیم و ابن ابی جراده است. وی فقیه، مفتی، محدث، حافظ، مورخ، بلیغ کاتب، منشی، شاعر و از اکابر علماء و محدثین اهل سنت است. در حلب و دمشق و حجاز و عراق از پدر خود و دیگر اکابر وقت تکمیل مراتب علمیه نمود و ریاست حنفیه به او منتهی شد. وی در خط و کتابت نیز بی نظیر و در عصر خودضرب المثل بوده و خطش را بر خط خطاط شهیر ابن البواب ترجیح میداده اند و به بهای گزافش میخریده اند و حتی ملوک و اکابر مانند لاّلی و جواهر آن را برای یکدیگرتحفه میفرستاده اند و در اثر سرعت قلمی هم که داشته کتب بسیاری استنساخ نموده. وی مدتی متصدی قضاء حلب بود. و تمامی عمر خود را در تألیف و تدریس و فتوی مصروف داشته است. او راست: 1- اخبار المستفاده فی ذکر بنی جراده که در شرح حال افراد این خانواده تألیف کرده و یاقوت حموی این کتاب را از خود مؤلف خوانده وگوید وجه تسمیه و جهت شهرت ایشان به بنی العدیم را از وی پرسیدم اظهار بی اطلاعی کرده و گفت افراد خانواده نیز بی اطلاعند و این نام تازه است و اسلاف ما بدان معروف نبوده اند و چیزی به نظرم در این باب نمیرسد جز اینکه جد جدم قاضی ابوالفضل هبه الله بن احمد بن یحیی با همه ثروتی که داشته همیشه در اشعار خود از فقر و پریشانی شکایت کرده و به همین جهت به عدیم شهرت یافته و خانواده اش نیز به بنی العدیم معروف شده اند و پس از این بیان گفت: اگر این نکته سبب این شهرت نبوده باشدسبب دیگری را سراغ ندارم. مؤلف ریحانه الادب گوید: بنابراین که هبه الله مذکور موصوف به عدیم باشد باید خودش و پدرش احمد موصوف به ابن العدیم نباشند و حال آنکه ایشان نیز از افراد بنی العدیم بوده اند. وی در وجه تسمیه قول یاقوت را تأیید مینماید که چون یحیی پدراحمد که جد اعلای عمر است عدیم و بی چیز بوده لذا هر یک از اولاد او به ابن العدیم مشهور شد و خانواده اش نیز به خانوادۀ بنی العدیم شهرت یافته است. 2- بغیه الطلب فی تاریخ حلب. در این کتاب شرح حال اعیان حلب را به ترتیب اسامی آورده و چهل مجلد از آن به مبیضه نقل و بقیه اش در مسوده باقی است و قبل از آنکه آنها را به مبیضه وارد کند مرگش فرارسیده است. بر آن کتاب ذیلهای بسیاری نوشته اند. 3- تبرید حراره الاکباد فی الصبر علی فقد الاولاد. 4- الخط و علومه و آدابه و وصف ضروبه و اقلامه. 5- الدراری فی ذکر الذراری. 6- رفع الظلم و التجری عن العلاء المعری. 7- زبده الحلب فی تاریخ حلب که با ترجمه لاتینی در پاریس چاپ شده. 8- ضوء المصباح فی الحث علی السماح. این اشعار او راست:
فوا عجیباً من ریقها و هو طاهر
حلال و قد اضحی علی محرماً
فان کان خمراً این للخمر لونه
و لذته مع انتی لم اذقهما.
و یک قصیدۀ میمیه که درآن قتل و غرات و ویرانی عمارت و دیگر صدمات را که از مغول به حلب وارد آمده متذکر شده و مطلع آن این است:
هو الدهر ما تبنیه کفک یهدم
وان رمت انصافاً لدیه فتظلم.
وی به سال 660 یا 666 هجری قمری در 75 یا 81سالگی در قاهرۀ مصر درگذشته و در قرافه مدفون گردید. (کشف الظنون) (معجم الادباء ج 16 ص 5) (لغات تاریخیه و جغرافیه ج 6 ص 96) (قاموس الاعلام ج 1 646) (ریحانه الادب ج 6 ص 84)
لغت نامه دهخدا
ابن توبه بن سحیم بن مره، معروف به الشویعر الحنفی، از شعرای اسلامی است، درباره ضحاک بن قیس گوید:
اذا شمر الضحاک للحرب شبها
غلام غذته للحروب ربائبه،
و ابوالعباس احمد بن یحیی ثعلب این ابیات را از او نقل کرده است:
یحیی الناس کل غنی قوم
و یبخل بالسلام علی الفقیر
و یوسع للغنی اذا رأوه
و یحبی بالتحیه و الامیر،
و نیز گوید:
و ان الذی یمسی و دنیاه همه
لمستمسک منها بحبل غرور،
(معجم الشعراء مرزبانی ص 142)
لغت نامه دهخدا